در روزگاری زندگی میکنیم که پول، نه فقط ابزار مبادله که معیار ارزش انسان شده است.
همهچیز از قیمت نان گرفته تا احترام، از صف عزیزان تا صف رسانهها، با ترازوهای مالی سنجیده میشود. آدمها را نه به «بودن»، بلکه به «داشتن» میشناسند. و اینجاست که «حرص» از یک ضعف فردی به بیماری همگانی تبدیل شده است؛ ویروسی آرام، اما همهگیر که مثل آب شور، هرچه بیشتر نوشیده شود، تشنگی را بیشتر میکند.
پول برای زندگی یا زندگی برای پول؟
پول بیتردید نعمتی است و نبودش، درد. اما آنچه امروز روح جامعه را فرسوده، نه فقر، بلکه ترس از فقر است. همین ترس، تبدیل به سوختی میشود برای حرص و رقابت بیرحمانه. مردم کار میکنند، بیوقفه و بیلذت، تا مبادا از دیگری عقب بمانند. جوانی، سلامت، وجدان و حتی استعدادشان را میفروشند تا ظاهراً برنده باشند. درحالیکه هیچکس یادش نمیماند آخرین بار کی «آرام» بوده است.
در میدان ورزش، هنر، علم و حتی آموزش، رقابت زیبا جای خود را به مسابقه پول داده است. قرارداد، اسپانسر، برند، لایک و فالوئر، همه معیار موفقیت شدهاند. دیگر کسی نمیپرسد «چه اثری» گذاشتی، بلکه میپرسند «چقدر گرفتی». و این تغییر واحد سنجش، ارزش را از ریشه عوض کرده است.
پول بهمثابه یک کالا یا ابزار، باید در خدمت نیازهای ضروری و ارتقای کیفیت زندگی باشد؛ اما زمانی که هدف اصلی زندگی، انباشت پول میشود، نسبت میان ابزار و غایت به هم میخورد. این معکوس شدن ارزشها، اغلب منجر به اضطراب دائمی میشود. انسان دیگر لذت نمیبرد، فقط جمع میکند.
وقتی معادلات واقعی ارزشی در ذهن جامعه دچار اعوجاج میشوند، فردی که ثروت کمتری دارد، نه تنها از نظر مالی، بلکه از نظر ارزشی نیز خود را بازنده میبیند و این احساس شکست، محرک قدرتمندی برای ورود به چرخه حرص میشود.
مصادیق حرص مدرن
برای ملموستر شدن این زوال اخلاقی، کافی است نه برای ملامت شخصی، بلکه برای بازشناسی سازوکار این عطش بیپایان نگاهی به چند عرصه عمومی بیندازیم.
در ورزش: استعدادهای جوانی که قرار بود افتخار ملی باشند، اغلب در اولین فرصت با پیشنهاد ارزی وسوسه میشوند. برخی میروند تا پیشرفت کنند، اما بسیاری به سودای رقم قرارداد، به جایی پناه میبرند که روحشان بیخانه میشود. پول، انگیزه تمرین را میبلعد؛ عشق به پرچم و مردم، بدل به عدد روی چک میشود. نتیجه آن است که هوادار، دیگر دل نمیبندد، چون میداند هر ستارهای ممکن است فردا پیراهن دیگری بپوشد. در این مدل، وفاداری بازیکن به باشگاه یا کشور، تابعی مستقیم از مقدار درآمد پیشنهادی میشود.
در هنر و رسانه: بازیگر و مجری با حساب بانکی ارزشیابی میشوند. محتوا قربانی دیده شدن میشود و استعداد، بدون اسپانسر راه به جایی ندارد. معیار اثرگذاری از معنا به «بازدید» تنزل مییابد. آدمهایی که زمانی معلم بودند، تبدیل به تبلیغگر صندوقهای سرمایهگذاری یا کرم ضدچروک میشوند. این تبدیل نقش، نشان میدهد که چگونه نیروی اجتماعی و نفوذ، بهسرعت کالایی میشود.
در علم و آموزش: مدرک، جای معرفت را گرفته است. دانشگاه، نه مأمن دانایی که کارخانهای برای چاپ مدرک و گرفتن شهریه شده است. پژوهشگر، از شوق کشف، به اضطراب استخدام و گرنت دچار است. آنچه زمانی جستوجوی حقیقت بود، اکنون رقابتی مالی است در قالب پروژه و اسپانسر. نرخ انتشار مقالات ISI و شاخص H اغلب از عمق دانش تولید شده اهمیت بیشتری پیدا میکند، زیرا معیارهای ارزیابی مبتنی بر کمیت و درآمدزایی شدهاند.
در اجتماع: خانوادههایی که روزی با یک سفر ساده و یک وعده غذای مشترک شاد بودند، حالا در مسابقه تجمل غرقاند. ازدواج، به جای پیمان عشق، به فهرستی از قیمت طلا و تالار و فخرفروشی و ذوقزدنهای کودکانه ناشی از به رخ کشیدن ثروت تبدیل شده است. حتی کار خیریه هم گاه به نمایش و عکسی با یک نیازمند برای پر کردن رزومه اخلاقی در شبکههای اجتماعی جلوه میکند. این رفتار، یک نوع «سرمایهداری اخلاقی» است که در آن اعمال خیر نیز برای کسب اعتبار یا بازده اجتماعی- مالی انجام میشوند.
تربیت حرص از کودکی
ما از کودکی یاد میگیریم که «بیشتر داشتن» یعنی «بهتر بودن». مداد نو، کفش مارکدار، نمره بالاتر... هیچکس به ما یاد نمیدهد که کافی بودن هم نوعی کمال است. مدرسه به جای پرورش درون، مسابقه بیرون را تمرین میدهد. کودک هنوز معنای خواهش را نفهمیده، درگیر مقایسه میشود.
وقتی والدین عشق را به کوشش مالی گره میزنند، یا جامعه موفقیت را در قالب برنده شدن میخواهد، نسل تازهای از حرص تربیت میشود؛ حرصی که از نمره و اسباببازی شروع و بعدها به طمع شهرت، موقعیت و ثروت تبدیل میشود. رسانهها، با آگهیها و شبکههای اجتماعی، این میل را به شکل نهادینه تقویت میکنند. آنها تصویری از انسان موفق میسازند که همیشه لبخند میزند، در تعطیلات است و خانهای نورانی دارد؛ غافل از آنکه این تصویر، فشار روانی شدیدی به ذهن جمعی وارد میکند و عطش بیپایان برای «بیشتر داشتن» را شعلهورتر میسازد.
این فرآیند را میتوان به صورت یک مدل یادگیری اجتماعی-اقتصادی دید که در آن، پاداشهای بیرونی (پول، شهرت) بر پاداشهای درونی (رضایت، یادگیری) اولویت پیدا میکنند.
حرص در لباس تقدس
خطر بزرگتر شاید در این باشد که حرص، گاهی در لباس تقدس وارد میشود. آنگاه که میل شدید به جمعآوری دارایی یا نفوذ، زیر نقاب «خدمت» پنهان میشود.
افرادی را میبینیم که با شعار معنویت و خیرخواهی، ساختارهایی را ایجاد کردهاند که در عمل، سود مالی و قدرت شخصی آنان را تضمین میکند. کار خیر اگر از صداقت تهی شود، به بازی دو سر باخت بدل میشود: هم روحِ دهنده فاسد میشود و هم کرامت گیرنده از بین میرود. آنگاه که حرص لباس تقدس یا فضیلت به تن کند، تشخیص حق از فریب دشوار میشود. باید مراقب بود تا ایمان، ابزار ثروت نشود و خدمت، دکان منفعت.
در زمانهای که حتی مفهوم «نذر» و «صدقه» مورد سوءاستفاده قرار میگیرد، بازگشت به نیت پاک، اولین قدم مقاومت در برابر حرص مقدسنماست. این پدیده، اغلب با توجیهاتی دینی همراه است که انباشت ثروت را از طریق ابزارهای خیریه مشروع جلوه میدهد، در حالی که هدف اصلی، نه کمک به محرومان، بلکه تقویت جایگاه و دارایی فرد یا نهاد است.
اقتصاد کار و شرافت
در خیابانهای همین شهر، کارگرانی هستند که با دستهای پینهبسته، نان حلال درمیآورند، اما کمکم در حاشیه نگاه کسی قرار ندارند. پرستارانی که شب تا صبح بالای سر بیماران میمانند و معلمانی که در کلاسهای فرسوده، چراغ دانایی را روشن نگه میدارند؛ اما همین انسانهای شریف، در تنگنای مالی و بیعدالتی ساختاری، منزوی میشوند. در عوض، زندگی صاحبمنصبان بیهنر یا سوداگران زرنگ، تنها با رابطه و رانت، انباشته از پول و احترام است.
این تضاد، روح عدالت را از تن جامعه بیرون میکشد. وقتی کار، معیار حرمت نباشد و ثروت بدون تلاش مشروع فراهم شود، شرافت کار و زحمت، بیارزش میگردد. در چنین شرایطی، طبیعی است که کارگر بهجای افتخار به دستهایش، از نداریاش شرمنده شود. این، آغاز فروپاشی اخلاق جمعی است.
اینجاست که مفهوم سرمایه اجتماعی فرو میریزد. اگر مردم ببینند که زحمت بینتیجه است و ارتباطات خارج از مسیر، ثروت میآفریند، انگیزه برای تلاش مشروع از بین میرود و جامعه به سمت اقتصاد رانتی و شبکههای غیررسمی سوق پیدا میکند، جایی که «داشتن» مهمتر از «شایستگی» است.
اقتصادِ حرص؛ ساختاری یا روانی؟
شاید گفته شود مردم فقیرند، ناگزیرند و اگر امکانات عادلانه بود، هیچکس به حرص نمیافتاد. این سخن، نیمی از حقیقت است. بیعدالتی نظاممند و تبعیض در توزیع ثروت، آتش سوزانی است که همه را میسوزاند. وقتی میبینی «بیسواد بانفوذ» در مدت کوتاهی ثروت میانبارد و «بااستعداد بیپشتیبان» حذف میشود، حرص، واکنشی طبیعی است.
اما نیمه دیگر ماجرا روانی است: عطش بیپایان تملک که از تبلیغات، شبکهها و آموزش معیوب جاری میشود. جهان امروز، عمداً ما را ناآرام نگه میدارد، چون اقتصاد ناآرامی سودآورتر از اقتصاد رضایت است. ما همیشه باید چیزی بخواهیم: لباس جدید، ماشین بهتر، جایگاه بالاتر، خانه بزرگتر، حتی معنویت بیشتر! این چرخه از ما انسانهایی ساخته، همیشه ناراضی، همیشه در حال مقایسه، همیشه در مسابقهای که هیچکس در آن برنده نیست..
اقتصاد مدرن بر پایه خلق تقاضای مصنوعی بنا شده است. مصرفگرایی افراطی، مصرفکننده را در یک حلقه بازخورد منفی نگه میدارد: تولید انبوه، تبلیغ و القای نیاز، خرید و رفع موقت نیاز، احساس پوچی، خلق نیاز جدید. این مکانیسم، وابستگی روانی فرد به «داشتن» را تقویت میکند و او را از درک ارزشهای پایدار دور میسازد.
بهای سنگین این عطش
حرص عمومی فقط جیب مردم را تهی نمیکند، بلکه روح جامعه را هم میخشکاند. وقتی همه میدوند برای جمع کردن، دیگر کسی نمیایستد برای کمک کردن. وقتی پول معیار همه چیز شد، اعتماد، عشق و صداقت از ارزش میافتد. جوان بااستعداد، به جای تمرکز بر رشد خود، میخواهد سریعتر «به نتیجه برسد»؛ نتیجهای که در ذهنش، عدد حساب است نه رضایت دل. کمکم انگیزهها میمیرند، دوستیها معامله میشوند و جامعهای شکل میگیرد که در آن «فقر مادی» جایش را به «فقر معنوی» میدهد؛ فقر احساسی، اجتماعی، عاطفی و اخلاقی.
این فقر معنوی، جامعه را آسیبپذیر میکند. افراد در هنگام بحرانهای واقعی (مانند بلایای طبیعی یا بیماریهای جدی)، تنها متوجه میشوند که شبکههای حمایتی مجازی و مالی، در برابر صمیمیت و همبستگی واقعی رنگ میبازند.
نسل تشنه
نسلی تازه برآمده؛ نسلی تحصیلکرده، مهاجرتطلب و در عین حال افسرده. در ظاهر دنبال رفاه، اما در باطن گمشده معنا. برایشان موفقیت دیگر نه در ساخت، بلکه در ترک است: ترک وطن، ترک ارزشها، ترک خویشتن. این نسل در عطش جایگاه است، در تشویش دیده شدن، در اضطراب نرسیدن. گرفتار فرهنگی که هم از آن گریزان است هم قربانیاش. این نسل، آینه جامعهای است که با دستان خود، بیمعنایی را تکثیر کرده است.
اما هنوز امید هست؛ زیرا همین نسل، آگاهتر از قبل است و با نخستین جرقه صداقت، بهسرعت جذب نور میشود. فقط باید جایی برای بروز آن صداقت باقی بماند. آگاهی این نسل از تلههای مصرفگرایی و ارزشهای سطحی، میتواند نقطه عطفی برای تغییر باشد، به شرطی که ابزارهای لازم برای بازتعریف موفقیت در دسترس باشد.
راه علاج: بازگشت به قناعت و بخشش
قناعت، با فقر فرق دارد. فقر، نبودِ دارایی است، اما قناعت، تسلط بر میل است. آدم قانع فقیر نیست؛ آزاد است. آزاد از مقایسه، آزاد از اضطراب، آزاد از اسارت میل بیپایان. قناعت یعنی توانایی گفتن «کافی است» در جهانی که همه میگویند «بیشتر». در کنار قناعت، باید از بخشش گفت. بخشش، نه فقط مالی، بلکه بخشش دل، وقت، علم و مهارت. جامعهای که افرادش بتوانند بخشی از داشتههای خود را بدون چشمداشت بدهند، بهتدریج اعتماد و شادی را بازمیسازد. بخشش، چرخه حرص را میشکند، چون تجربه شادی در «دادن» است نه در «گرفتن».
عدالت، پیششرط قناعت
اما قناعت فردی کافی نیست؛ جامعهای که ساختارش بر بیعدالتی استوار است، نمیتواند مردم را به قناعت دعوت کند. نخست باید دسترسی عادلانه به منابع، آموزش و فرصتها فراهم شود. تا وقتی رانت، پارتی و روابط ناسالم مسیر رسیدن به پول را تعیین میکنند، سخن گفتن از قناعت، طعنهآمیز است. قناعت، وقتی معنا دارد که فرصتها برابر باشند. آنگاه است که انتخاب سادگی، انتخابی آگاهانه میشود، نه اجبار از سر محرومیت. عدالت و قناعت دو بال یک پرندهاند. یکی بی دیگری یعنی زمینگیر شدن و عمری در حسرت پرواز سوختن.
اگر زیرساختهای اقتصادی، تنها به عدهای خاص اجازه انباشت ثروت بدون شایستهسالاری را بدهد، هر دعوتی به قناعت، تنها به معنای مشروعیتبخشی به وضعیت موجود است. عدالت باید اطمینان دهد که سختکوشی و مهارت فردی، در نهایت، پاداش خود را خواهد گرفت؛ در غیر این صورت، تلاش مشروع، بیمعنا و حرص برای یافتن راههای انحرافی تقویت میشود.
سخن پایانی
در نهایت، شاید باید بپذیریم که جامعهای بدون حرص، خیالی افلاطونی است. اما جامعهای که در برابر حرص آگاه باشد، ممکن و لازم است. یادمان نرود: ثروت، اگر در دل رسوب کند نه در جیب، فقیرترینِ فقرا خواهیم بود. بیپولی درد است، اما حرص، بیماری است. فقر، انسان را میآزماید؛ اما حرص، او را از درون میبلعد. راه نجات شاید همان باشد که در آموزههای قدیم گفتهاند: رضا، سپر غم است و بخشش، دروازه آرامش.
تغییر باید از بیرون (تأمین عدالت و فرصتها) و از درون (ترویج قناعت و معناگرایی) آغاز شود. تنها در سایهی این دو بال است که میتوانیم تشنگی بیانتهای حرص را مهار کنیم و به معنای واقعی زندگی بازگردیم.